محمد بن قولویه قمی از سعد بن عبدالله
اشعری، از محمد بن عیس ، از یونس بن عبدالرحمان نقل کرده است که از مردی از فرقهء
طیاره شنیدم که برای امام رضا (علیه السلام) این حکایت را از ابن ظبیان نقل کرد.
ابن ظبیان گفت: در یکی از شبها من در
طواف بودم. ناگهان ندایی از بالای سرم شنیده شد که میگفت: ای ابن ظبیان! من
خداوند هستم! هیچ خدایی جز من نیست! من را عبادت کن و برای یاد من نماز بگزار!
من سرم را بلند کردم. در همان حال جبرئیل
را دیدم.
ناگهان امام رضا (علیه السلام) خشمگین
شد، بطوری که نتوانست خود را نگاه دارد (لَمْ یَمْلِک نَفْسهُ) ؛ سپس به این مرد
گفت: از پیش من برو!
خداوند تو را و کسی که این حکایت را برای
تو نقل کرده، لعنت کند. خداوند یونس بن ظبیان را هم لعنت کند. هزار لعنت، که بعد
از هر کدام هزار لعنت دیگر باشد! لعنتی که هر کدام تو را تا قعر جهنم میرساند.
بدان! آنکه او را ندا داده ، کسی جز شیطان
نبوده است.
اما ابن ظبیان هم با ابوالخطاب (شیخ
بزرگ غلات) در بدترین عذابها با همدیگر هستند، به همراه دوستانشان، با همان شیطان،
با فرعون و آل فرعون.
این را من از پدرم (دربارهی او شنیدم).
راوی گوید: این مرد برخاسته ، بیرون
رفت. هنوز ده قدم از در دور نشده بود که افتاد و غش کرد و جنازهاش را بردند.
رجال
الکشی: ص ۳۶۴. به سند صحیح. مرحوم
مجلسی ، بحارالانوار: ج ۲۵ ، ص ۲۶۴.
این حکایت
برخورد امام معصوم (علیه السلام) را با ادعاهای عجیب و غریب که این روزها در
جامعه ما اندک نیست، نشان میدهد. کسانی که داستانهای عجیب درباره عارفان میسازند
و روزانه آنان را با عوالم غیبی متصل میکنند و نسبتهای نامتعارف میدهند. باید
کسانی مدعی هستند مستقیم از خدا و امام زمان (عج) توصیههایی میشنوند؛ از این حدیث
عبرت بگیرند. و دست مردم را بیش از این از دامان اهل بیت (علیهم السلام) و فقاهت
کوتاه نکنند.