محمد بن مسلم می گوید از امام صادق علیه
السلام درباره این آیه قرآن که «در آن از روح خودم دمیدم» پرسیدم که این نفخ چگونه
بوده است؟ امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا روح مانند باد متحرک است و چون از
لفظ ریح یعنی باد گرفته شده است روح نامیده شده است و چون ارواح همجنس بادها می
باشند از این لفظ گرفته شده است و همانا خداوند تعالى روح را از این جهت به خود
نسبت داد، که آن را بر ارواح دیگر برترى داده است، همانگونه که خانه اى از
خانه ها را برگزید و فرمود: "خانه من". و درباره پیامبرى از پیامبران
فرمود: "دوست من"، و نظائر آن. و همه آنها مخلوق و ساخته شده و پدید
آمده و مورد تربیت و تدبیرند.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ
نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی کَیْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ
مُتَحَرِّکٌ کَالرِّیحِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ
مِنَ الرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّیحِ لِأَنَّ
الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَةٌ لِلرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ
لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ کَمَا قَالَ لِبَیْتٍ مِنَ
الْبُیُوتِ بَیْتِی وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِیلِی وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ وَ
کُلُّ ذَلِکَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ.
الکافی
(ط - الإسلامیة)ج1 ص 134، التوحید (للصدوق)، ص: 171
و بدین
حکمت معقول، بافته های خردستیزانه دلباختگان تصوف مانند حسن زاده آملی (در ممد
الهمم، وزارت ارشاد، صفحات 597 تا 617) بر باد می رود. او در شرح فصوص، خداوند و
خلقش را کل و جزء می داند:
«... نفخت فیه من روحى دالّ است بر نسبت
آدم به رب خود که بعینه نسبت جزء به کل و فرع به اصل است و هر کل به جزء خود میل
مىنماید ... پس چون خداوند ابانه و اظهار فرمود که در آدم از روح خود نفخ فرمود.
پس اشتیاق پیدا نکرد، مگر به خویشتن. زیرا روح هر چیز نفس آن چیز و عین آن چیز است
... و صورت (که انسان بر صورت حق مخلوق است) از حیث مناسبت بین عبد و ربش بزرگترین
امر است ... و اجلّ و اکمل مناسبات است چه اینکه صورت، وجود حق را زوج یعنى شفع
قرار داد، چنانکه مرأه به وجود خود رجل را شفع قرار داده است و آن را زوج گردانید.»
جزء نداشتن خداوند اصلی ضروری به حکم
عقل و روایات متواتر است، چه آنکه نیاز کل به اجزایش، حاکی از نیاز آن کل به ناظم
و خالقی دیگر دارد:
إِنَّمَا یَخْتَلِفُ وَ یَأْتَلِفُ
الْمُتَجَزِّئُ فَلَا یُقَالُ اللَّهُ مُؤْتَلِفٌ وَ لَا اللَّهُ قَلِیلٌ وَ لَا
کَثِیرٌ وَ لَکِنَّهُ الْقَدِیمُ فِی ذَاتِهِ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ
مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ
وَ الْکَثْرَةِ وَ کُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ
الْکَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ
خدائى
است که اختلاف بر او نشاید و نه پیوستن! جدائى و پیوست از آن تجزیه پذیر است، پس
خدا به پیوستگى و بیشى و کمى موصوف نشود بلکه او به ذات خود قدیم است، چرا که آنچه
جز خداى واحد است تجزیه پذیر است و خدا واحدى است که نه تجزیه پذیر است و نه کم و
بیش در ذات او تصور شود و هر آنچه تجزیه پذیر است یا آنچه در آن تصور کم و بیش شود
مخلوقى است که دلالت بر خالق خویش دارد.
الکافی
(ط - الإسلامیة)، ج1، ص: 116 و التوحید (للصدوق)، ص: 193
در برابر این اصل متین در آثار صوفیه
فراوان سخن نسبت کل و جزء بین خداوند و خلق آمده است و گاه از تعابیر حصه های
خداوند، جلوه های او، نسبت موج و دریا و... را نیز به کار برده اند. و البته در
نهایت برای حل این فساد ضروری، خلق را به کلی انکار کرده و آن را توهم دانسته اند.
(فالعالم متوهم ما له وجود حقیقی- الأسفار، ج۲، ص: ۲۹۱ )
اما اینکه سخن از دلباختگی حسن حسن زاده
صوفیه به میان آوردیم، همین کافی که او در ابن عربی مدعی است کتاب پر از کفر فصوص
را از رسول الله صلی الله علیه و آله گرفته است، و حسن زاده در اوایل فص فاطمی بر آن مهر تایید می
زند، و نشر اسرار توسط ابن عربی را به خاطر امر الهی به او می داند!!
او در موارد متعدد از اقطاب صوفیه چون
ابن عربی، مولوی، گنابادی و... به شدت تمجید می کند.
و حتی از او نقل شده: به جانم قسم هر کسی فهم این کتاب ها
(شرح شفا، تمهید القواعد، مصباح الأنس، شرح فصوص، اسفار و فتوحات...) نصیبش نشود،
به فهم خطاب محمدی نمی رسد. (کتاب نجم الدین، ص121)
آثار آقای حسن زاده مشحون از تعاریف
مشایخ صوفیان است و شاهد آوردن چندان لازم نیست؛ فقط همین بس که در ممد الهمم، ص
311 می نویسد: «انسان بر صورت رب خود مخلوق است! بلکه حقیقت و هویت انسان عین
حقیقت و هویت حق است لذا هیچ یک از حکما و
علما بر معرفت نفس و حقیقت آن اطلاع نیافتند مگر رسل و صوفیه!!!!» و ابداً متعرض گفته ابن عربی نمی
شود، بلکه آن را تأیید می کند. (و مانند هزار و یک کلمه، ج3، ص: 161)
حسن زاده آملی در ممد الهمم در شرح
فصوص الحکم، چاپ سوم ص 514 پرده از مطلبی برمی دارند که شنیدن
آن خالی از لطف نیست:
جمیع عبادت ها عبادت حق تعالی است!!!
او در بیان تاویل آیات سوره مبارکه طه
در باب گوساله پرست شدن قوم حضرت موسی علیه السلام پس از رفتن آن جناب به کوه طور و سپس
ماجرای بحث حضرت موسی علیه السلام و حضرت هارون علیه السلام چنین می فرماید:
موسی علیه السلام بواقع و نفس الامر و به امر
توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه می دانست اصحاب عجل چه کسی را پرستش می کردند.
زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و آنچه را حکم فرمود
غیر آن نخواهد شد (پس جمیع عبادتها عبادت حق تعالی است و لکن «ای بسا کس را که
صورت راه زد». بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار
عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در همه چیز
می بیند بلکه او را عین هر چیز می بیند (غرض شیخ در اینگونه مسائل در فصوص و
فتوحات دیگر زبر و رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانی که اهل سرند
هرچند به حسب نبوت تشریع مقر است که باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت.
چنانکه انبیا عبادت اصنام را انکار می فرمودند)
sohof2@